سید محمد جعفر تقوی سوق

من هستم

کسی که روزی ارزو داشت دنیا تغییر دهد ولی حالا در تغییر خودش ماند

  • ۰
  • ۰
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی
هنوز سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت

سلام
وقتی این شعر رو خوندم دلم نیومد ادامش رو نزارم. چون تا یه نفر ادامشو نخونه نمی فهمه که همیشه واقعیت اون چیزی نیست که ما می بینیم.

من به تو خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه سیب را دزدیدی،
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی که باغبان باغچه‌ی همسایه
پدر پیر من است!
من به تو خندیدم
تا که باخنده‌ی خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد
گریه‌ی تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام، آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرارکنان،
می‌دهد آزارم
و من اندیشه‌ کنان غرق این پندارم

که چه می‌شد اگر باغچه‌ی خانه‌ی ما سیب نداشت 

شعری از حمید مصدق

  • ۸۸/۰۹/۰۲
  • محمد جعفر تقوی سوق

نظرات (۵)

سلام صمیمی
از عکس استاد امیری حال کردم.
جا داشتی عکس استاد فروغی را هم اضافه کن، آدم زنده ای بود.
در ضمن فکر کنم قسمت دوم این شعر که یکبار استاد فروغی هم سر کلاس خواند، مال فروغ فرخزاد باشد که در جواب مصدق گفته.
عزیز قسمت دوم، شعری از فروغ در جوابیه ی آقای مصدق هست و نه ماله خودش
  • صاحب ویستاباد
  • درودی آذرین
    جناب تقوی با تقوی
    چقدر خوشحال شدم از حسن سلیقه ی شما در باره ی انتخاب و نوشتن این شعر.
    سالها پیش این شعر بلند را - که بخش کوچکی از آن را شما آورده اید- در کتاب رهایی خوانده بودم و تجدید خاطره شد.
    بدرودی سبز
  • صاحب ویستاباد
  • حق داری به عقل نارس من بخندی که اول نظر می نویسم و بعد دیدگاههای قبلی را می خوانم
    سید جان این شعر بلند با نام آبی خاکستری سیاه از حمید مصدق واز کتاب تا رهایی است که در دی ماه 41 سروده شده است.
    مصدق در یکی از فراز های این شعر می گوید:
    چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
    خانه اش ویران باد
    من اگر ما نشوم تنهایم
    تو اگر ما نشوی خویشتنی
    از کجا که من و تو
    شور یکپارچگی را در شرق
    باز بر پا نکنیم
    از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم
    من اگر بر خیزم
    تو اگر بر خیزی
    همه بر می خیزند
    من اگر بنشینم
    تو اگر بنشینی
    چه کسی بر خیزد
    چه کسی با دشمن بستیزد...
  • محمد نبی دهقان
  • سلام رفیق
    خیلی وقت بودنیمده بودم
    شعرای جالبی گذاشتی باحالن
    خیلی میخوامت
    یادمون بکن مشتی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی