یک امشبی با من بمان بامن سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه ،دستی بزن، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر.......
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر...........
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری
Size: 550kB
شما
نمونهی یک خوانندهی پُرکار و نه پر حرف هستید، هر سال حداقل یک آلبوم از
شما منتشر میشود که در هر کدام از آنها پیغامی جدید برای مخاطبانتان
دارید. چطور میشود که در این همه پُرکاری، به تکرار، پُرحرفی و یکنواختی
نرسیدید؟
اینکه
نظر لطف شماست و به راستی خوشحالم اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، فقط
میتوانم بگویم که برای خودم راه و روش و احوالاتی دارم که بیتأثیر از
شعرهایی که خواندهام نیست. در این سی و هفت سالی که به دور خورشید
میچرخم، سعی کردهام قبل از فراگیری و شناخت هنر، ناشناختههای دیگری را
در خود بیابم، با هنری که ارائه میدهم یکی باشم، همانطور که هنر
چشمانداز و مفهومی معنوی دارد؛ زندگی مادی را نیز بر خلاف آنچه به نظر
میآید با جلوهای معنوی نگاه کنم. اینها چیزهاییست که در تمام گامهای
من مؤثر بوده است.